نقش آمریکا در جنگ ایران و عراق
- اروند
- جنگ ایران و عراق
زمانی که جنگ ایران و عراق در سپتامبر سال 1980 با حمله عراق شروع شد، حدود 10 ماه از ماجرای گروگانگیری سفارت آمریکا در تهران می گذشت. آن زمان هنوز چند ماه تا آزادی همه گروگان های آمریکایی باقی مانده بود. ناظران می گویند که آن مناقشه در حاشیه منطقه نفت خیز خلیج فارس، آمریکا را بر سر دو راهی سختی قرار داده بود. دولت رونالد ریگان که چند ماه پس از شروع جنگ سر کار آمده بود مسلما به ماهیت حکومت صدام حسین آگاه بود اما از طرفی هم نمی خواست که ایران انقالبی با پیروزی مقابل عراق به قدرت بزرگی در منطقه بدل شود. بسیاری از ناظران معتقدند که سیاست آمریکا در بخش اعظم جنگ، مهار دو طرف و عدم برتری یکی بر دیگری بود. هوشنگ امیر احمدی، استاد دانشگاه راتگرز می گوید:
”به قول آقای کیسینجر وزیر خارجه و مشاور امنیت ملی پیشین آمریکا، سیاست آمریکا در قبال جنگ ایران و عراق این بود که هر دو طرف ببازند. بنابراین هر وقت که صدام حسین در جنگ دست باال را داشت یا کمک به او را کم می کردند و یا سعی می کردند با ایران وارد یک جریانی شوند و برایش امکاناتی فراهم کنند که بتواند مقابله کند و در مقابل وقتی که ایران دست باال را در جنگ داشت، آمریکایی ها به صدام کمک می کردند.“
بهمن آقایی دیبا، کارشناس حقوق بین الملل که در فاصل سال های 1977 تا 1988 به عنوان دیپلمات در دولت های ایران کار کرده است نیز این موضوع را تایید می کند: ”سیاست اعالم شده آمریکا این بود که جنگ ایران و عراق برنده ای نخواهد داشت.“اما چه چیزی آمریکا را بیش از پیش به سوی حمایت از عراق سوق داد. هوشنگ امیر احمدی معتقد است که بازپس گیری خرمشهر توسط ایران و ورود نیروهای این کشور به عراق، آمریکا و اعراب را ناگهان نگران کرد. ناظران همچنین مساله گروگانگیری سفارت آمریکا در تهران را دارای نقش مهمی در رویکرد آمریکا نسبت به جنگ می دانند. به عالوه پیروزی های ایران پس از فتح خرمشهر این نگرانی را برای آمریکا و همچنین اعراب ایجاد کرد که ایران ممکن است به تهدیدی واقعی در منطقه بدل شود. آقای امیراحمدی می گوید:
من فکر می کنم که اگر جریان گروگان گیری پیش نیامده بود، آمریکا مطمئنا به این سادگی از صدام حمایت نمی کرد. مشکل فقط این نبود که گروگان گیری روی داد بلکه آمریکایی ها ناگهان متوجه شدند که جریان های خیلی شدید انقالبی وارد میدان شدند که اینها برای آمریکا بسیار رادیکال بودند و آمریکا دچار ترس شد.
دونالد رامسفلد که بعدها در سال 2000 وزیر دفاع دولت جورج بوش شد، در اوایل دهه 1980 به عنوان فرستاده رونالد ریگان به عراقی ها گفتکه محکوم کردن حمالت شیمیایی عراق ”فقط ناشی از مخالفت شدید آمریکا با استفاده از سالح های مرگبار و فلج کننده شیمیایی در هر کجا که به کار گرفته شود، است.“ با این حال او همان جا تاکید کرد که علاقه آمریکا به جلوگیری از پیشرفت ایران و بهبود روابط با عراق همچنان به قوت خود باقی است. بسیاری از ناظران عدم موضع گیری قاطع آمریکا و سازمان ملل در برابر عراق به خاطر استفاده از این سلاح ها را نقطه تاریکی در کارنامه آن ها می دانند. هوشنگ امیر احمدی می گوید که دنیا برای استفاده از سلاح های شیمیایی به صدام حسین چراغ سبز نشان نداد اما در عین حال به او نگفت که این کار برایش عواقب خواهد داشت. ری تکی، کارشناس مسائل خاور میانه در موسسه ”شورای روابط خارجی“ در واشنگتن اخیرا در مقاله ای نوشت که استفاده عراق از این سلاح ها آمریکا را بر سر یک دوراهی سخت قرار داد: اینکه به ارزش های خود پایبند باشد یا از یک دیکتاتور ناخوشایند که از لحاظ استراتژیک به نفع آمریکا عمل می کند، دفاع کند. او در نشریه ”میدل ایست ژورنال“ نوشت: ”آمریکا مثل خیلی دیگر از دوره های تاریخی، مصلحت را بر اصول و ارزش ها ترجیح داد.“ جورج شولتز، وزیر خارجه وقت آمریکا در دوره ریگان بعدا در کتابی نوشت که آمریکا نمی توانست بیکار بنشیند و تماشاگر پیشروی انقالب آیت الله خمینی باشد. او گفت:
در این وضعیت، متمایل شدن به طرف عراق برای جلوگیری از چیره شدن ایران بر خلیج فارس و کشورهای اطراف آن موجه بود.
این اعتقاد در میان ناظران عمومیت دارد که قدرت ها بر این تصور بودند که شاید این سالح ها در نهایت ایران را نسبت به قبول صلح قانع کند، چون در این مرحله از جنگ این حکومت ایران بود که عامل استمرار مناقشه شناخته می شد. به گفته آقای دیبا در سال پایانی جنگ، ایران سعی میکرد دامنه مناقشه را به منطقه وسیع تری گسترش دهد که با اختلال در حرکت نفتکش های سایر کشورها از جمله کویت همراه بود. در این مرحله بود که آمریکا بر تلاش هایش برای پایان مناقشه افزود. به خصوص به این دلیل که می ترسید پای اتحاد جماهیر شوروی که در آن زمان هنوز فرونریخته بود به میان کشیده شود.در این مرحله پس از برخورد مین های دریایی به یک نفتکش کویتی، آمریکا در ”عملیات آخوندک“ ضربات شدیدی به نیروی دریایی ایران وارد کرد. آقای دیبا می گوید که جبهه گیری مستقیم آمریکا در جنگ علیه ایران مرحله ناگواری برای ایران بود. با این حال او تاکید می کند که به نظر او این عامل اصلی در پایان جنگ نبود. بلکه علت اصلی پایان آن، وضعیت جبهه ها بود که ایران با حمالت شدید عراق به خصوص با سالح های شیمیایی روبرو بود و درحال از دست دادن میدان مبارزه بود و از جمله پیروزی هایش در جزیره فاو به شکست بدل شد. آقای امیراحمدی نیز می گوید که علاوه بر فشارهای آمریکا در خلیج فارس، وضعیت نظامی در کارزار نبرد نیز ایران را به پذیرش قطعنامه سازمان ملل واداشت. بسیاری از ناظران می گویند آمریکا در این جنگ به همان نتیجه ای رسید که در پی آن بود و آن اینکه هم ایران و عراق از پیروزی باز ماندند. در سال 1988 ایران جزیره فاو را بار دیگر پس از حدود دو سال به عراق واگذار کرده بود و نه تنها دستاورد ملموسی از هشت سال جنگ نداشت بلکه متحمل خسارات سنگین انسانی و اقتصادی شده بود. نمی توان گفت ایران دقیقا چه زمانی تصمیم به پذیرش قطعنامه 598 گرفت. به نظر می رسید که سرنگونی هواپیمای خطوط هوایی ایران در ژوئیه 1988 با حمله موشکی یک ناو آمریکایی کاتالیزوری بود که رهبر ایران را نسبت به پذیرش قطعنامه قانع کرد. اکبر هاشمی رفسنجانی در آن زمان اعلام کرد که ”استکبار جهانی آشکارا تصمیم گرفته است مانع پیروزی ما شود.“ به عالوه آقای دیبا می گوید که آمریکا نقش مهمی در وادار کردن عراق به پذیرش قطعنامه 598 سازمان ملل برای پایان جنگ داشت. به گفته او هر چند عراق ابتدا قطعنامه را پذیرفته بود اما بعد از عدم پذیرش آن از سوی ایران، در سال پایانی جنگ موفقیت هایی داشت و چون در موضع قدرت بود از پذیرش قطعنامه سر باز می زد. نهایتا آمریکا در قبال جنگ ایران و عراق به همان هدفی دست یافت که از ابتدا دنبال می کرد، یعنی پیروز نشدن هر دو کشور درگیر جنگ.