داستان ناشنیده ی زنان جنگ: نیمه ی بی ادعا
تصویر ارائه شده از حضور زنان در جنگ ایران و عراق هنوز گزینشی و محدود به نقشی مشخص است. اما روایتهای شاهدان عینی مناطق جنگی، تصویری دیگر از فعالیتها و نقش زنان حاضر در مناطق جنگی را نشان میدهد. رنگ باختن جنسیت در هنگامه ی هراس ”زهره ن“ یکی از زنانی است که در ماههای اول جنگ، در عملیات نظامی شرکت داشته است. او میگوید:
وقتی جنگ شروع شد من نوزده ساله بودم و با خانواده ام ساکن آبادان بودیم. اصلا حاضر نبودم شهرم را ترک کنم، مادر و دو خواهرم به شیراز رفتند و من همراه پدرم که در شرکت نفت آبادان کار میکرد و برادرم در شهر ماندیم. روزها و ماههای اول جنگ بحث زن و مرد مطرح نبود، دشمن هر روز پیش میآمد و یک قدم به گرفتن شهر نزدیکتر میشد. هرکه در شهر مانده بود، کمک میکرد و اگر الزم بود اسلحه به دست میگرفت تا از خاکمان که داشت از دست میرفت دفاع کنیم.
راحله غ“ نیز که نه تنها در صف رزمندگان دفاع از آبادان بود، که اسیر نیروهای عراقی نیز شده بود میگوید:
ما زنان و مردان خرمشهر و آبادان سپر بالای تمام ایران شده بودیم. آن ماههای اول جنگ بحث جنسیت اصلا مطرح نبود. هراس بود وکمبود هرچه فکرش را کنید، از رزمنده گرفته تا غذا و دارو. همه هرکار از دستمان برمیآمد انجام میدادیم. روزهایی بود که من لحظاتی به تیمار زخمیها مشغول بودم، نیم ساعت بعد اسلحه به دست در جواب گلوله های بعثیها، شلیک میکردم و ساعاتی بعد دست پیرمرد و پیرزنی تنها را گرفته بودم تا آنها را سوار ماشینی کنم که سرنشین هایش داشتند از شهر فرار میکردند.
شهر خالی از زن
بعد از چندماه اول جنگ که بهت و شوک فرونشست، نیروهای داوطلب به شکل منظم ساماندهی شدند و شهرها که بیش از همه در معرض بمبارانها بود تخلیه شد، حضور زنان نیز محدود شد. ”زهره ن“ میگوید:
بعد از اینکه خرمشهر را کامل از دست دادیم، با یک گروه رزمی به ایستگاه هفت آبادان رفتیم، من و دو دختر دیگر به عنوان امدادگر در حملهها شرکت میکردیم. در یکی از این پاتکها که در منطقهی بیابانی در خارج از شهر بود، همراه نیروها پیشروی میکردیم تا دشمن را عقب برانیم. تعداد مجروحهای ما خیلی زیاد بود، آنقدر جلو رفته بودیم که متوجه نبودیم فاصلهمان با نیروهای عراقی کم شده است. یکی از مجروحها از ناحیه سینه به شدت مجروح شده بود و ششهایش بیرون ریخته بود، ناگهان دیدم من و او تنها ماندهایم و دوروبرمان کسی نیست. بلندش کردم و به دوش کشیدمش، التماس میکرد تنهایش نگذارم. صدایی از دور میآمد که میگفت فرار کنیم،عراقیها دارند به ما میرسند. مانده بودم با مجروحمان چه کنم، باالخره خودش گفت تو برو تا دست عراقیها نیفتی. شروع به دویدن کردم، عراقیها همینطور تیر به سمت من در حال فرار به سمت نیروهای خودمان شلیک میکردند که به خطا میرفت. هنوز نگاههای آن رزمندهی مجروح جلوی چشمانم است که از من کمک میخواست و هربار یادش میافتم درست مثل حال بغض میکنم.
بنیاد شهید میگوید تعداد زنانی که به اسارت نیروهای عراقی درآمدند، هفتاد و یک نفر بود. ”راحله غ“ که خود یکی از این زنان است میگوید تعداد زنان اسیر بیشتر از این تعداد بود و این آمار دقیقی نیست. او میگوید:
نیروهای ما برایشان خیلی گران تمام میشد که زنها اسیر شوند، این حساسیت بعد تجاوزعراق به سوسنگرد و اتفاقهای دردناکی که برای زنان سوسنگرد رخ داد شدیدتر شد.
زهره نیز میگوید نیروهای ایرانی به زنان نارنجک داده بودند تا در وقت ضرورت در دست در دستانشان منفجر کنند و به دست عراقیها نیفتند.
زنان و اسارت
راحله غ“ میگوید وقتی به دست عراقیها افتادند، آنها را در اردوگاهی نظامی در بصره که نزدیک به ایران بود، زندانی کردند. او در توصیف شرایط روزهای اول بازداشت میگوید:
صبح تا شب و شب تا صبح بازجویی بود. زنها را بیشتر به چشم جاسوس میدیدند و میخواستند به زور بفهمند چه اطلاعاتی دارند و از چه طریقی جاسوسی میکردند و مدام تاکید میکردند که حکم جاسوسی در عراق اعدام است. میگفتم ما رزمنده ایم، به سرزمین ما تجاوز کردهاید و داریم از خاکمان دفاع میکنیم. وقتی بازجوییهای اولیه تمام شد، ما را تحویل سازمان امنیت عراق دادند و آنها هم ما را به زندان ”هارون الرشید“ فرستادند که زندانی امنیتی- سیاسی بود.
اخبار رسمی دربارهی زنان ایرانی که به اسارت عراقیها درآمدند، بسیار اندک و ضدونقیض بود. ”راحله غ“ تاکید میکند که تا مدتها حتا نام زنان به عنوان اسیر ثبت نشده بود و حتی در عراق نیز به آنها نه عنوان “ زندانی جنگی“ که ”زندانی عقیدتی“ اطلاق کرده بودند. شواهد حاکی از آن است که تنها وقتی سازمان صلیب سرخ جهانی از طریق اخبار غیررسمی از اسارت عدهای از زنان ایرانی باخبر میشود و در نتیجه ی پیگیریهای این نهاد بین المللی، حکومت وقت عراق ناچار به افشای نام این زنان و قبول مسئولیت میشود.
”راحله غ“ درباره وضعیت زندان میگوید که آنها را دو یا سه نفری در سلولهای کوچکی زندانی کرده بودند، جیرهی آب و غذا محدود بوده است و چراغ پرنور سلول همیشه روشن. او تاکید میکند که وضعیت بعد از آنکه زنان اسیر را تحویل وزارت دفاع عراق دادند کمی بهتر شد و میگوید:
بعد از آن بود که با پیگیری صلیب سرخ بالاخره این امکان فراهم شد که با خانواده هایمان تماس برقرار کنیم و اطلاع دهیم که اسیر شدهایم. شکنجه ی فیزیکی نیز بعد از آن برای مدت طولانی قطع شد. تا قبل از آن بسیار پیش میآمد که مسولان و زندانبانهای عراقی ناگهان به سلولهایی که ما در آن بودیم حمله میکردند و با مشت و لگد سر و صورت و تن ما را زخمی میکردند. در اوایل اسارت هم با کابل به جان ما میافتادند.
آمار رسمی میگوید چهل عنوان کتاب از خاطرات زنان حاضر در جبهه ها، بیمارستانهای جنگی و اردوگاهها به چاپ رسیده است که بیشتر آنها مربوط به خاطرات همسران فرماندهها و شهیدان جنگی است. ”زهره ن“ دلگیر از برخوردهای رسمی متذکر میشود که دولت و مسولان به نقش و حضور زنان آنطور که باید توجه نکردند ومیگوید:
عمده حمایت دولت، محدود به حمایت مالی بود و نه حمایتهای روحی. حتی در همین مورد هم عدهای از مسولان برخوردهای بدی داشتند. دوستی دارم که همسر شهید است و بعد ازدواج کرد. او پسری مبتال به سرطان داشت که در اثر این بیماری فوت کرد. بعد از آن بنیاد شهید حقوق ماهیانه او را قطع کرد و گفت تا وقتی از شهادت همسرش مجددًا فرزند شهید حمایت میکردی، تحت پوشش ما بودی و حاال که فرزندت در قید حیات نیست دیگر با تو کاری نداریم.این برخوردها توهین آمیز است. دوست من چشمداشت مالی نداشت، اما رنجیده خاطر احساس میکرد او فقط یک پرستار بچه بوده و حال که فرزندش را از دست داده، کسی برای او به عنوان یک انسان که در اثر جنگ عزیزش را از دست
داده و هزینه های بسیاری متحمل شده است ارزشی قائل نیست